سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  تعداد کل بازدید : 201195

  بازدید امروز : 20

  بازدید دیروز : 16

هیئت حضرت علی اکبر(ع)

 
بخل، دشمنی به بار می آورد . [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: حسین قیامتیون ::: شنبه 86/3/12::: ساعت 4:54 عصر

خاطراتی از آفتاب
به مناسبت سالگرد رحلت ملکوتی امام خمینی(ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، بسیار در مورد نهضت اسلامی و قیام 15 خرداد نوشته یا خوانده‌ایم و شاهد جانفشانی‌های نسل اول و دوم انقلاب بوده‌ایم که چگونه به امر رهبر خویش، به جنگ با دشمن شتافتند و عاشقانه مرگ را در آغوش گرفتند و شربت شهادت را نوشیدند. اما برای نسل حاضر که زمان انقلاب و امام(ره) را درک نکردند این نیاز احساس می‌شود که بیشتر به شخصیت ایشان بپردازیم و از نو امام را بشناسیم که چگونه یک رهبر، در عین صلابت و استقامت در برابر دشمنان، برای مردم کشورش، رهبری دلسوز و متواضع و در محیط خانواده، فردی سرشار از عطوفت و مهربانی و رأفت بوده است؛ با بیان خاطراتی از زندگی شخصی امام(ره) از زبان نزدیکان ایشان، به عظمت روحی و معنوی آن امام راحل پی برده که چگونه در عصر حاضر می‌تواند الگویی بسیار مناسب و کامل برای ما باشد.
                                                                

سبقت در سلام
یکی از اعضای دفتر امام می‌گوید: اگر امام(ره) به مکانی وارد می‌شدند، خیلی مشکل می‌شد در سلام کردن بر ایشان پیشدستی کرد. روزی ما زودتر از امام به محل ملاقات رفته بودیم. چشم بر درب، منتظر و آماده‌ی ورود معظم ‌له بودیم. ولی باز هم غافلگیر شدیم، زیرا با باز شدن درب، صدای سلام امام(ره) را شنیدیم به طوری که متوجه نشدیم که معظم‌له ابتدا وارد شدند و سپس سلام کردند یا آنکه اول سلام کردند و آن‌گاه وارد اتاق شدند.پنج کار در یک زمان امام(ره) در استفاده از وقت بسیار حساس و دقیق بودند گاهی همزمان، چند کار را با هم انجام می‌دادند از جمله یک روز، در حالی که مشغول گوش دادن به رادیو بود، تصویر تلویزیون را هم تماشا می‌کردند، ذکر هم می‌گفتند، نرمش مخصوص پا (که پزشک توصیه کرده بود) انجام می‌دادند، و به علی کوچولو (نوه‌ی امام) هم می‌گفتند: تو هم مثل من نرمش کن و به این وسیله او را آموزش می‌دادند. یعنی پنج کار در یک زمان.
احترام به قرآن
در مورد قرآن، نکته جالب دیگری از امام(ره) به طور مکرر دیده‌ام. گاهی به دلایلی، قرآن‌هایی را در کیف دستی به محضر امام(ره) می‌بردیم. یک بار که بدون توجه، قرآن را نیز همراه با چیزهایی دیگر از کیف بیرون آورده، روی زمین گذاشتیم. امام(ره) که مراقب بودند، فرمودند: « قرآن را روی زمین نگذارید.» و بلافاصله دستشان را جلو آورده، آن را گرفتند و روی میزی که در کنارشان بود، گذاشتند. بعد ما متوجه شدیم که چون خود حضرت امام(ره) روی کاناپه نشسته‌اند، نمی‌خواهند قرآن روی زمین بماند و در نتیجه پایین‌تر از جایی که نشسته‌اند، قرار گیرد.
دختر خیلی خوب است!
در زمستان سال 63، خداوند فرزند دختری به من عطا کرد. چند روز بعد، به اتفاق همسرم نوزاد را به منزل امام(ره) آوردیم. از پله‌های حیاط که بالا می‌آمدیم توجه حضرت امام به ما جلب شد. با تبسم و نشاط کم‌سابقه، اجازه ورود دادند. قبل از آنکه سخنی بگویم، فرمودند: «بچه‌ی خودتان است؟» عرض کردم، بله! بلافاصله دو دستشان را به علامت تحویل کودک جلو آوردند و همزمان پرسیدند: «دختر است یا پسر؟» عرض کردم: دختر است. او را در آغوش گرفتند و صورت به صورت او گذاشتند و پیشانی او را بوسیدند و سه بار این جمله را تکرار کردند: «دختر خیلی خوب است!» و در گوشش دعا خواندند. سپس اسم او را پرسیدند. گفتم، هنوز اسمی برایش انتخاب نکرده‌ایم، گذاشته‌ایم حضرت‌عالی انتخاب بفرمایید. و امام (ره) بدون تامل، فرمودند: « فاطمه خیلی خوب است. فاطمه خیلی خوب است. فاطمه خیلی خوب است».
تکریم فرزند شهید
عاطفه و محبت امام نسبت به ملت ایران، بخصوص خانواده معظم شهدا، به حدی زیاد بود که نقل می‌کنند، روزی یک خانم ایتالیایی که شغل او معلمی و دینش مسیحیت بود، نامه‌ای آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام، همراه با یک گردنبند طلا برای ایشان فرستاده بود. وی متذکر شده بود که «این گردنبند را که یادگار آغاز ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشان علاقه و اشتیاقم نسبت به شما و راهتان تقدیم می‌کنم». مدتی آن را نگه داشتیم و بالاخره با تردید از این‌که امام آن‌را می‌پذیرند یا نه، همراه با ترجمه‌ی نامه، خدمت ایشان بردیم. نامه به عرض ایشان رسید، گردنبند را نیز گرفتند و روی میزی که در کنارشان بود، گذاشتند. دو سه روز بعد، اتفاقاً دختر بچه‌ی خردسالی را که پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود، نزد ایشان آوردیم. او را روی زانوان خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت او چسبانیده و دست بر صورت او گذاشتند. حالتی که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود. مدتی به همین حالت -آهسته- با آن دختر بچه سخن گفتند. بالاخره در آغوش امام(ره) خندید و به دنبال آن، انگار امام(ره) هم احساس سبکی و انبساط خاطر کردند. آنگاه دیدیم که ایشان همان گردنبندی را که زن ایتالیایی فرستاده بود، برداشتند و با دست مبارکشان بر گردن دختربچه انداختند. دختر بچه در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید، از خدمت امام(ره) بیرون رفت.
                                                                         

ارج نهادن به ارزش‌ها
یکی از یاران امام(ره) می‌گوید: «شب تولد حضرت مسیح(ع)، امام، پیامی برای مسیحیان جهان دادند که خبرگزاری‌ها پخش کردند و در کنار این پیام، به ما دستور دادند هدایایی که از ایران آوردند، بین اهالی نوفل‌لوشاتو تقسیم کنید. ما آن‌ها را همراه یک شاخه گل تقسیم کردیم. من یادم هست در یکی از خانه‌هایی که هدیه بردم، خانمی در را باز کرد، هدیه‌ی امام(ره) را دادم. چنان هیجان زده شد که قطرات اشک بر چهره‌اش جاری شد».
احترام به همسر
همسر امام درباره‌ی رفتار ایشان می‌گوید:« حضرت امام(ره) به من خیلی احترام می‌گذاشتند و خیلی اهمیت می‌دادند. هیچ حرف بد یا زشتی به من نمی‌زدند... امام(ره) حتی در اوج عصبانیت، هرگز بی‌احترامی و اسائه‌ی ادب نمی‌کردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می‌کردند».«برخورد حضرت امام با همسرشان در عین صمیمیت و محبت، بسیار محترمانه بود. در تمام مسایل شخصی و خانوادگی، نظر خانم، محترم بود و
]ایشان[ هیچ گونه دخالتی در امور داخلی منزل نداشتند».«تا من نمی‌آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی‌کردند. به بچه‌ها می‌گفتند: صبر کنید تا خانم بیاید».« احترام مرا نگه می‌داشتند و حتی حاضر نبودند که من در خانه کار کنم. همیشه می‌گفتند: جارو نکن. و اگر می‌خواستم لب حوض، روسری بچه را بشویم، می‌آمدند و می‌گفتند: بلند شو، تو نباید بشویی. معمولاً وقتی ایشان در منزل، حضور نداشتند، اتاق را جارو می‌کردم ... یک روز وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرف‌ها را بشویم. ایشان همین که دیدند من دارم ظرف‌ها را می‌شویم، به فریده (یکی از دخترانمان)، گفتند: فریده! بدو، خانم دارد ظرف می‌شوید. حتی وقتی وارد اتاق می‌شدم، به من نمی‌گفتند که در را پشت سرم ببندم».وقتی از تربیت دینی کودکان بحث می‌شد، امام با اعتدال وی‍‍ژه‌ای که همیشه در رفتار ایشان مشاهده می‌شد و در گفتارشان نیز با صراحت دیده می‌شد، می‌فرمودند: «چهره‌ی شیرین اسلام را به مذاق بچه تلخ نکنید». و نیز در مورد کودکانی که به سن تکلیف نرسیده‌اند، می‌فرمود: «بچه‌ها قبل از سن تکلیف باید رو به نماز بایستند، تا عادت کنند».در خاطره‌ای که یکی از نوه‌های ایشان ذکر می‌کنند، تشویق مادی و معنوی، هر دو به چشم می‌خورد. او می‌گوید: «وقتی بچه بودم، یک‌بار امام مشغول خواندن نماز بودند و من هم رفتم پشت سر ایشان ایستادم و همان کارهایی را که ایشان انجام می‌دادند، تکرار می‌کردم. امام چند جلد کتاب کودکان که همان اطراف بود، برداشتند و به من دادند. بعدها هر وقت به اتاق ایشان می‌رفتم، یا امام قدم می‌زدند و من ایشان را می‌دیدم، اول از من سؤال می‌کردند: نمازت را خوانده‌ای یا نه؟ اگر نمازم را خوانده بودم، می‌گفتند: آفرین، و اگر هنوز نخوانده بودم، می‌گفتند: بخوان، و نصیحتم می‌کردند و می‌گفتند: نمازت را اول وقت بخوان».
احترام به بزرگتر
یکبار یکی از مسؤلان مملکتی، در حالی که پدر سالخورده‌اش هم با او بود، برای انجام کارهای جاری به خدمت حضرت امام رسید. پس از بازگشت از نزد ایشان، گفت: «می‌خواستم به حضور حضرت امام برسم، من جلو افتاده بودم و پدرم نیز پشت سرم می‌آمد، پس از تشرّف، پدرم را به حضرت امام معرفی کردم. امام نگاهی کردند و فرمودند: «این آقا پدر شما هستند؟ پس چرا شما جلوتر از او راه افتادی و وارد شدی؟!».
حرمت نام پیامبر و امامان
امام در پاریس می‌خواستند کفش بپوشند، پایشان را که بلند کردند تا روی روزنامه بگذارند، سئوال کردند: مثل این‌که این روزنامه‌ها ایرانی هستند؟ عرض کردم: بله آقا، ولی این صفحه آگهی‌هاست. با این حال پایشان را روی روزنامه نگذاشتند و برگشتند و فرمودند: شاید یک اسم محمد یا علی در این‌ها باشد.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
مطالب، برگرفته از کتاب درسایه آفتاب، نویسنده محمد حسن رحیمیان

 


 
 
 
 

امکانات

 

مدیر وبلاگ

 

ارتباط با ما

 

خبرنامه